
http://shohada.org/fa/shahid/content/369169
شناسه خبر: 369169
۱۴۰۳-۱۱-۴ ۱۱:۳۱
خاطراتی از شهید فضل اله امینی
پدر شهید : شبی که قرار بود اعزام شود در پادگان امام حسن بود . من برایش پول بردم که کم نداشته باشد به من گفت من فردا اعزام می شوم . آن شب را با ما به قم آمد . روحیه عجیبی داشت و خیلی خوشحال بود . فردا همراه ایشان برای بدرقه اش رفتم . ایشان انگار به عروسی می رفت و خوشحالی می کرد و من در گوشه ای نشستم و تماشایش کردم .
ایشان در دوران انقلاب اعلامیه ها را می گرفتند و لباس چوپانی را به تن می کردند و آن ها را پخش می کردند . پدربزرگش گفت این کار را نکن خطر ناک است ایشان در جواب می گفت : «نگران نباشید وقتی بیرون می روم می گویم پدربزرگم طرفدار شاه است .»
حسین توکلی- همرزم شهید : روزی به ایشان گفتم شما برای چه اینقدر به جبهه می روید ؟ ایشان گفتند:« ما بچه طلبه و سادات هستیم و 4 برادریم و یکی مان باید در راه خداو اسلام شهید شود . »