شهید منصور شنواكردقشلاقی

کد ایثارگری:
۶۷۲۱۵۱۰
نام پدر:
یدالله
محل تولد:
ایران ، استان اردبیل ، شهرستان اردبیل ،
تاریخ تولد:
1348/11/01
شغل:
نظامی
تحصیلات:
دیپلم
تاریخ شهادت:
1367/07/13
محل شهادت:
مریوان
زندگینامه

در يکي از روزهاي سرد زمستاني بهمن ماه سال 1344 کودکي در روستاي کردقشلاقي از توابع شهرستان اردبيل متولد شد که پدر ومادرش اسمش را منصور گذاشتند. پدرش يداله کشاورز بود ومادرش حوريه خانه دار بود . شهيد سومين فرزند از يک خانواده چهار نفري بود . مادر شهيد از سواد بهره اي نداشت اما پدر شهيد به قول معروف داراي سواد قرآني بود و به بچه هاي خود قرآن خواندن را مي آموخت شهيد از همان کودکي در محضر پدر قرآن را فرا گرفت. آن سالها در روستاي کردقشلاقي مکتب خانه اي نبود اما خوشبختانه يک مدرسه با يک اتاق وجود داشت که همه مقاطع سني در کنار هم درس مي خواندند . شهيد در مهر ماه سال 50 وارد مدرسه ابتدائي شد . منصورعلاقه شديدي به درس خواندن داشت او دوستان خوبي براي خودش پيدا کرد تقي پذيرايي ، شاهرضا پذيرايي ،... از دوستان صميمي او محسوب مي شدند که بعدها در پايگاه روستا نيز با آنها همکاري کرد . گرچه خانواده شهيد از لحاظ اقتصادي وضعيت مطلوبي نداشت اما پدر خانواده با سعي و تلاش مي کوشيد که فرزندانش فقر را احساس نکنند شهيد در سال 55-56 کلاس پنجم را به اتمام رساند و براي ادامه تحصيل ناگزير به روستاي همجوار ( ثمرين) رفت .منصور سالهاي سخت و پر از مشقت را سپري کرد تا سه سال راهنمايي را به اتمام برساند .در آن سالها فصل زمستان سرد و طولاني بود وبرف بيشتر مي باريد و وسيله اي هم براي رفت و آمد نبود و شهيد مجبور بود همراه دوستان خود فاصله بين دو روستا را که بالغ بر 7 کيلومتر است پاي پياده برود . با اين اوصاف شهيد در سال 59 مقطع راهنمايي را نيز با موفقيت پشت سر گذاشت و وارد کلاس اول دبيرستان شد چون در روستاي ثمرين هم بيشتر مقطع دبيرستان نبود شهيد مجبور شد براي ادامه تحصيل به شهر اردبيل رهسپار گردد . منصور در دبيرستان شريعتي ثبت نام کرد و براي خودش نيز منزلي در دروازه مشکين اجاره کرد او با برادر کو چکش زيداله چهار سال هم اتاقي بود . پسر عموي شهيد در اين باره مي گويد : من در دبيرستان مدرس درس مي خواندم ومنصور در دبيرستان شريعتي اکثراً نوبت صبح بوديم منصور هميشه صبح زود بيدار مي شد و نان مي خريد وصبحانه را آماده مي کرد وبعد مرا بيدار مي کرد و ظهر ها هم سريع خودش را به منزل مي رساند و نهار آماده مي کرد و خيلي به منلطف داشت وهميشه حامي من بود و در واقع او بود که از من مراقبت مي کرد. شهيد در دوره دبيرستان به خاطر دوري از خانواده و فشارهاي مالي نتوانست سال چهارم دبيرستان را تمام کند و مجبور به ترک تحصيل شد وبه روستا برگشت و بلافاصله بعداز مراجعت به وروستا يکي از اعضاي فعال پايگاه شد و چون خانه آنها ديوار به ديوار مسجد بود منصوربه همراه پدرش نمازهاي يوميه را در مسجد مي خواندند . شهيد يکي از اعضاي شوراي پايگاه بود در پايگاه با شاه رضا پذيرايي که هم اکنون يکي از فرماندهان سپاه مي باشد همکاري نزديکي داشت شهيد علاوه بر اينها همراه برادر خود به کار کشاورزي مي پرداخت تا شايد باري از دوش پدر زحمتکششان بردارد. در اين باره برادرشهيد (رسول شنوا) نقل مي کند : سالها پيش ماه رمضان با تيرماه مصادف شده بود آن موقع فصل درو گندم بود ومثل الان کمباين ويا ساير ادوات کشاورزي نبود و ما روزها وماهها به درو گندم با داس مشغول مي شديم کار سخت و طاقت فرسايي بود وما از طلوع خورشيد کار را شروع مي کرديم تا غروب من وبرادرم روزه مي گرفتيم حتي يک روز هم روزه خود را نمي خورديدم . آفتاب سوزان از يک سو و گرد و خاک ساقه هاي گندم از سوي ديگر و گاهي هم بادهاي گرمي که مي وزيد دست به دست هم مي دادند و شرايط را براي ما خيلي سخت مي کردند طوري گلوي ما خشک مي شد که حتي وقتي مي خواستيم صحبت کنيم گلويمان درد مي گرفت. در چنين شرايطي شهيد هيچوقت نماز و روزه را ترک نکرد و پيوسته روزه دار بود . شهيد به گفته اهالي روستا واقعاً آرام و مؤدب بود وبا هيچکس کاري نداشت به همه روستائيان احترام مي گذاشت و همه اورا به عنوان يک جوان مؤمن و ديندار مي شناختند و دوستش داشتند .

دلنوشته ها
بمنظور درج دلنوشته می بایست ابتدا در سایت ثبت نام بفرمایید.