شهید مدافع وطن علی معظمی گودرزی در سال ۱۳۲۱ هجری خورشیدی درقریه ملمی جان از توابع شهرستان بروجرد در خانوادهایی متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. از همان اوان کودکی، ضمن تحصیل درمدرسه و تلمذ (مکتب خانه) درکلاسها و مجالس آموزش قرآن اساتید وقت، شرکت داشت. در امورات کشاورزی و دامداری و دیگر دل مشغولیهای روزگار خانوادهاش را کمک میکرد. پس از اتمام تحصیلات در مقطع ۶ نظام قدیم، در عنفوان جوانی به خدمت سربازی رفت و پس از اتمام دوران خدمت ضرورت به استخدام ژاندارمری (ناجا) درآمد. علی معظمی در زمره ورزشکاران حرفهای و به نام محل اقامت خود بود. بعد از اشتغال به کار هم ورزشهای مورد علاقهی خود از جمله کشتی و ورزش باستانی را با جدیت مضاعف پیگیری نمود. به لحاظ قدرت جسمانی و داشتن روحیهی پهلوانی زبانزد خاص و عام بود و همواره از توانمندی و قدرت جسمانی خود در راه مثبت و در معاضدت ومساعدت مظلومان و احقاق حق آنان استفاده مینمود. اهل مطالعه بود و بیشتر کتابهای تاریخی و مذهبی بالاخص کتابهای شهید مطهری را مطالعه مینمود. در آستانه شکل گیری انقلاب مردمی ایران به رهبری زعیم عالیقدر امام خمینی (ره) همواره با جان و دل مراقب بود که به مردم و هموطنان آسیبی نرسد. به همین خاطر با پیروزی انقلاب ایران در روز ۲۲ بهمن ۵۷، وقتی هم ولایتیها وهمشهری های قدرشناس و قهرمان پرور بروجرد او را بردوش خود گرفته بودند، اشکها و لبخندها با حلقه گل زیبای دور گردنش، صحنههای از عشق و ایثار را طنین انداز نمودند. با آغاز جنگ تحمیلی در سال ۵۹ و در اوایل ریاست جمهوری بنیصدر ملعون بنا بر مأموریت محوله، ایشان با ۲ نفر از همرزمانش برای شناسایی موقعیت و وضعیت استراژیک نیروهای دشمن تجاوزگر، به منطقه بستان اعزام میشوند که در حین اجرای مأموریت مزبور، به طور غیر منتظره در کمین نیروهای بعثی مواجه میشوند، که ماحصل این نبرد نابرابر، اسارت یکی از همرزمان (ایشان بعد از یک دهه اسارت به خاک وطن بازگشت) و مجروح شدن شهید علی معظمی بود که ایشان به طور معجزه آسایی زنده مانده و توسط یکی از آمبولانسهای گشتی به مواضع پشت جبهه در شهر اهواز منتقل و مورد مداوا قرار گرفت. بهبودی و ترخیص ایشان از بیمارستان با آزادی خرمشهر مصادف گردید. زمانی که خبر مسرت بخش حماسه سازی همرزمان خود در جبهه های حق علیه باطل دال بر آزادی "شهر خون"-خرمشهر- را از طریق رادیو، تلویزیون و بلندگوها و تریبونهای سطح شهر شنید، غریو" الله اکبر" و "نصر من الله و فتح القریب" سر داد و با پخش شیرینی در بین مردمان کوی و برزن، شادی وصف ناشدنی خود را با دوستان و آشنایان و هم محلیها تقسیم نمود. بعدها ایشان درسمت فرماندهی پاسگاهها، ژاندارمری در بخشهای متعددی و در استانهای مختلف کشور، در راستای حفظ امنیت جادهها و معابر بین شهری و روستایی خدمت رسانی نمود و بارها و به کرات با قاچاقچیان و اشرار ومفسدان فی الارض درگیر شد. نسبت به سربازان و دیگر نیروهای تحت امرش، رفتار عادلانه و دوستانهای داشت، اهل رشاء و ارتشا نبود و با سردمداران فسا و فحشا هم کاسه نمیشد. همیشه لبخند ملیحی به لب داشت، شوخ طبع و خوشرو بود، نماز را اول وقت میخواند و پس از نماز صبح با صدای دلنشین خود قرآن میخواند، به سادات، امام (ره) و دیگر زعما و رهبران مذهب تشیع ارادت خاصی داشت، داشتن نظم و دیسیپلین درامور خانه و نیزفعالیتهای محل کار از مشخصههای بارز ایشان بود. اهل مسافرت و گردش و تفریح با خانواده بود و به سفرهای زیارتی خیلی علاقه مند بودند. فردی شجاع و دلاور بود، به صلهی رحم اهمیت میداد و به همسایگان و خویشان سرکشی میکرد و از آنها دلجویی و تفقد مینمود، به عیادت بیماران، پیران و سالخوردگان میرفت و به آنها کمک مینمود. به عنوان یک بزرگ و صاحبنظر، در دعواها و مشاجرات و مرافعات مردم مصالحه مینمود. فرزندی دلسوز، همسری مهربان و پدری مقتدر و همدل بود. ارادت خاصی به سید و سالار شهیدان، آقا اباعبدالله الحسین داشت و در ایام محرم مجالس روضه در منزل ایشان محیا میشد و ایشان گوسفند قربانی مینمود و بین فقرا و مستمندان تقسیم مینمود. در ساخت مسجد و حسینه ها و اماکن مذهبی مشارکت فعال داشت و برای ساخت مسجد محله کمکهای زیادی کرد. هنگامی که به دستور صدام خائن شهرهای وطنش بمباران شد و مردم عادی و زنان و کودکان زیادی را به خاک و خون کشید و همچنین شهر بروجرد را مورد اصابت موشک و بمبهایشان قرار دادند، بغض سنگینی گلویش را فشرده بود که چرا مردم بی دفاع را میکشند و تصمیم گرفت برای دفاع از میهن به مناطق عملیاتی برود. در سال خورشیدی ۱۳۶۳ به استان کردستان منتقل شدند و در منطقهی موسوم به نجفآباد از توابع شهر بیجار مشغول به خدمت شد. شرایط زندگی و کاری در منطقه مزبور بسیار سخت و طاقت فرسا بود.، زیرا نیروهای کومله و ضدانقلاب ملبس به لباس مردم عادی و غیر قابل تشخیص بودند و امکان تمیز دادن نیروهای خودی از نیروهای خائن و نفوذی وجود نداشت. ازطرفی ناامنی ناشی از حمله قریب الوقوع و غیر مترقبه مزدوران و جیره بگیران داخلی و از طرف دیگر درگیری و جنگ با نیروهای عراقی، جوی اختناق آمیز را بر منطقه عملیاتی مزبور حاکم کرده بود. در آن ایام، پاسگاه انتظامی و مقر فرماندهی ایشان، به کرات از سوی نیروهای متخاصم کومله و منافقین مورد حمله واقع میشد. سال ۱۳۶۵ آخرین سال قصه پر غصه علی معظمی گودرزی بود. خودروی نظامی حامل ایشان و دیگر رزمندگان (ژاندارمری) جان بر کف پاسگاه منطقه نجف آباد، در حین انجام مأموریت، واژگون میگردد و ایشان که از ناحیه سر به شدت آسیب دیده بود، با هلیکوپتر به بیمارستان ژاندارمری (ناجا) تهران انتقال مییا بد. تلاش کادر پزشکی بیمارستان یارای مقابله با تقدیر را نداشته و پس از گذشت دو هفته در تاریخ 1365/07/20 در سن ۴۴ سالگی دار فانی را وداع گفته و به درجه رفیع شهادت نائل شدند. پیکر ایشان طی مراسم باشکوهی در بهشت شهدای شهرستان بروجرد به خاک سپرده شد.
زندگینامه
دلنوشته ها
بمنظور درج دلنوشته می بایست ابتدا در سایت ثبت نام بفرمایید.