حسین از همان آغاز روحی آسمانی داشت. پدر ومادرش این را زمانی فهمیدند که می دیدند او بهترین و بیشترین ساعاتش را درمسجد می گذراند . تربت پای منبر و محراب او را به اسلام چنان علاقه مند ساخته بود که از همان سن نوجوانی در حالی که 13سال بیشتر نداشت راهی جبهه شد. آن روزها آنقدر کوچک بود که مجبور بود آستین لباس رزمی که به تن می کرد ، چند بار تا زده و بالا بزند . بعدها که بزرگتر شد به استخدام کمیته ی انقلاب اسلامی درامد و به منطقه ی میر جاوه اعزام شد. ماموریت او در آنجا مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر بود و او این ماموریت را با جان و دل پذیرفته بود، زیرا میدید که سوداگران مرگ چگونه درکمین غیرت و انسانیت جوانان و مردمان نشسته اند . آخرین باری که به مرخصی آمد خوابی دید که او را واداشت تا از سه روز آخر مرخصی اش استفاده نکند و سراسیمه به منطقه ی خدمت خود بر گردد. موقع خداحافظی سر و روی مادرش را بوسه باران کرد و رفت ولی نرفته بازگشت و گفت مادر دیگر مرانمی بینی ، حلالم کن . او در مسیر حرکت به منطقه نیز خوابش را برای دوستش تعریف کرده وگفته بود که این سفر آخر او ، سفر به دیار شهداست . در همان ماموریت بود که برای برقراری امنیت با اشرار و قاچاقچیان مسلح در گیر شده بود و درحالی که 20گلوله دربدنش فرودآمده بود به سرای آسمانی اش عروج کرد.