خاطراتی از شهید قربانعلی امینی
نرگس- خواهر شهید : ایشان که می خواست به جبهه برود چون پدرم سواد نداشتند ایشان یک رضایت نامه نوشتند و پدرم امضا کردند بعد از این که رفتند و آمدند از پدرم حلالیت گرفتند و گفتند ناراحت نباشید از من .
زمانی که می رفت به جبهه پدرم در خانه نبود و از من خداحافظی کردو گفت به پدر بگو جایش رضایت نامه را امضا کردم و رفت. عمویم که او را دید به عمویم گفت دارم به جبهه می روم ما فکر می کردیم او شوخی می کند چرا که او 13 یا 14 سال بیش تر سن نداشت وقتی پدرم شب آمدند سراغش را گرفتند گفتیم رفته جبهه که پس از مدتی خبر شهادتش را آوردند .
ایشان بعد از اولین اعزام از اول 12 روز مرخصی به خانه آمدند بعد از اتمام مرخصی می خواست برود پدرم گفت برای چه داری می روی . من همین یک پسر را دارم ایشان گفت:« اگر همه بگویند من یک پسر دارم و اجازه ندهند جواب امام را چه کسی می دهد ؟ من باید بروم . »
ثبت دیدگاه