شناسه: 372596

خاطرات شهید محمدرضا نیک پور

همسر شهید : ما با ایشان همسایه بودیم و خانواده ها همدیگر را می شناختند زمان ازدواج من 14 سال و ایشان 24 ـ 26 داشتند . بسیار مهربان بودند و در کارهای منزل به من کمک می کردند و همیشه راهنمای من بودند . بسیار به دیگران کمک می کردند بعد از شهادتش با خبر شدیم که یکی از دوستانش خانه ساخته بود فرش نداشت ایشان از کسی قرض گرفت بعد از چند روز شالی ها را که فروخت قرض خود را ادا کرد و ما اصلاً خبر نداشتیم . فاطمه- فرزند شهید : یکی از شب ها من بیدار شدم که بروم آب بخورم دیدم پدرم بر سجاده نماز نشسته است و گریه می کند من آن زمان نمی دانستم چه نمازی است می ترسیدم اتفاقی افتاده باشد به مادرم که گفتم گفتند چیزی نیست پدر شما نماز شب می خواند .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه