شناسه: 372612

خاطراتی از شهید غلامحسن بابکی

مادر شهید : او بسیار سربه زیر و متدین بود قبل از انقلاب اصلاً نمی گذاشت تلویزیون بخریم می گفت حرام است اما بعد انقلاب به پدر گفت تلویزیون بخرد.

ایشان همیشه 2 شنبه و 5 شنبه ها روزه می گرفت  یک شب گفتم پیش من باش  برایش مرغ درست کردم ولی او اصلاً غذا را نخورد  به جایش دو تا استکان چای و نان خورد و نیت روزه کرد .

ایشان بعد از دوران دبیرستان می خواستند به جبهه بروند  دیدم لباس سیاه پوشید و رفت سپاه من به دنبالش رفتم  دیدم دارد وضو می گیرد . یکی از دوستانش گفت بابکی مادرت دم در است و او آمد و او را بوسیدم و سوار ماشین شد .

نصرالله- برادر شهید : ایشان زمانی که در سپاه فعالیت می کردند آقای شعبانی فرمانده سپاه بودند به ایشان حق الزحمه ای دادند ولی ایشان قبول نکردند آقای شعبانی به زور  20 تومان به ایشان داد و گفت بدهید به مادرتان تا کمک خانواده باشد  زمانی که بر می گشتیم  یک خانواده فقیر سر راه نشسته بودند که ایشان همان مبلغ 20 تومان را به خانواده دادند و آن پول را به خانه نیاوردند .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه