خاطرات شهید محمد نیازی
پدر شهید : یک بار شماره پلاک شهید اشتباه شده بود و همه فکر می کردند محمد به شهادت رسیده است . ما همه برای شناسایی شهید رفتیم دیدیم این شهید محمد نیست رفتیم اهواز و از آن جا به کرخه، از فرمانده شان سوال کردیم گفتند وقتی عملیات شد ما پیش روی کردیم که یک دفعه عراقی ها پاتک زدند و خاکریز اول و دوم را گرفتند ولی محمد خودش را در گونی که سنگر درست کرده بود پیچید و 48 ساعت خودش را در گونی حبس کرد بعد از این که پاتک ایران شروع شد و عراقی ها عقب نشینی کردند محمد خودش را به ما رساند و دیدیم محمد زنده است . ما او را به آمل آوردیم وقتی مردم متوجه شدند محمد زنده است همه او را بلند کردند و روی دستانشان قرار دادند و همه خوشحال بودند که محمد زنده است . در بین مردم محبوبیت خاصی داشت . فاطمه- خواهر شهید . زمانی که می رفت آمد از من خداحافظی کرد گفتم نرو ایشان گفت :«برادر جواد رفت و من هم باید بروم دیگر بعد از او نمی توانم بمانم» و به جبهه رفت . حوریه- خواهر شهید : زمانی که رفیق شان آقای علی جان نثاری شهید شدند در مراسم شان شرکت کردند و بسیار ناراحت بودند برادرم جواد هم به شهادت رسیده بود . زمانی که داشت می رفت گفت:« من حمام حدادی 15 تومان بدهکار هستم ببر بده تا من با خیال راحت بروم جبهه .»من هم پول را بردم و دادم زمانی که رفت جبهه تلفن زد و به پدرم گفت خواب مادر را دیدم پدرم گفت محمد بیا پیش من دیگر آن جا نمان که بعد از چند روز از خواب ایشان به شهادت رسیدند .
ثبت دیدگاه