خاطراتی از شهید ذکراله چوپانی
دوست شهید: یک بار شهید در درس آمار و ریاضی تجدید آورده بودند قرار بود بیاید منزل ما با هم کار کنیم وضع مالی من در آن زمان خوب نبود وقتی شهید خواست به منزل ما بیاید در منزل چیزی برای پذیرایی موجود نبود از این بابت سختم بود و خجالت می کشیدم، وقتی ایشان به اتاق وارد شدند با مسئله ای ایشان را سرگرم کرده و خود به مغازه رفتم و خرید کردم وقتی به خانه آمدم ایشان از من پرسیدکجا بودی ؟ و فهمید که من برای خرید رفته بودم خیلی ناراحت شد و اصلاً آن غذا را نخورد و منزل ما را ترک کرد و مدتی با من سخن نمی گفت، از او می پرسیدم می گفت شما نباید به مغازه می رفتین مکر ما گرسنه ایم ؟ ما طرفدار محرومان و بیچارگان هستیم شما خرید خود را باید برای مستمندان ببرین و این ماجرا برای همیشه و نصیحت ایشان در ذهنم ماند .
سبحان - برادر شهید : چند سالی همسر بنده در تکیه فقیه محله مشغول تدریس قرآن و نهضت سواد آموزی بود که بعضی از پیرمردها در تکیه را بستند و گفتند که زن ها باید خانه داری کنند ، نه این که درس بخوانند که شهید با شنیدن این حرف چند روز از رفتن به جنگ خودداری کرد برای بازگشایی تکیه کوشش فراوانی کرده که به دستور امام با سواد شدن همه افراد ایرانی واجب تر از جبهه و جنگ است که این حجت به همه تفهیم شد و به تحصیل ادامه دادند .
مادر شهید ـ سکینه اسماعیلی ـ می گوید : هر سه برادر را به کلاس قرآن می بردم وقتی پرسیدم که درس قرآن آن ها چگونه است گفت سبحان تیغ درخت پرتقال است عین الله برگ درخت و ذکرالله خود پرتقال است یعنی اینقدر درس قرآنش خوب بود . خیلی آرام و ساکت بود . ایمان قوی داشت.
برادر شهید ـ عبدالله ـ می گوید : سر به زیر و مؤدب بود . صبور ، امانتدار ، خنده رو و امانتدار بود.
خواهر شهید ـ معصومه ـ می گوید: خیلی مهربان ، دلسوز و با گذشت بود.
دوست شهید ـ محمد نظری ـ می گوید : فردی خوش اخلاق و خوش سیرت و خوش رو و با گذشت بود .
هیچگونه دلبستگی به ظواهر دنیوی نداشت و به مستمندان کمک می کرد.
شخصی بسیار فعال و کاردان و مؤمن و متعهد بود.
ثبت دیدگاه