شناسه: 369265

لبخند رضایت بر چهره مهدی

دوری از آقا مهدی برای من و بچه ها خیلی سخت بود اما نمی گفتم که چرا نمی آیی؟ فقط به او می گفتم: چه خبر؟ او هم در پاسخ می گفت: اگر خبری شد به شما خبر می دهم و من می دانستم که قصد برگشت ندارد؟

یک بار که از سوریه برگشته بود از من پرسید: چرا هیچ وقت نمی گویی نرو؟ چرا هیچوقت گلایه نمی کنی؟ چرا بچه ها را بهانه نمی کنی؟ من گفتم : مگه فقط تو بچه داری؟ من فقط دعا می کنم که جنگ تمام شود. من اگربهانه بیاورم و سد راه شما شوم در مقابل حضرت زینب(س) سرافکنده ام. مهدی از پاسخ من لبخند رضایت و تاییدی بر چهره اش نشست.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه