شناسه: 369281

من یک عزیز در راه حضرت زینب دادم

در فرودگاه به همه گفتم، آروم باشید کسی اینجا گریه نکند. به منزل پدر آقا مهدی رفتیم. همه آنجا بودند به مادرش گفتم من بدون مهدی آمدم گفت نه مهدی هم با تو آمد تو بوی مهدی را می دهی آنجا بود که دانستم مهدی هم در هواپیما با ما بوده است. خیلی ها از اینکه من گریه نمی کردم تعجب می کردند و می گفتند: گریه کن . گفتم چرا باید گریه کنم در برابر غم حضرت زینب من هیچ غمی ندیده ام ریحانه و مهرانه هم همینطور ما اصلا سختی نکشیدیم من یک عزیز در راه حضرت زینب دادم. همه ساکت شدند و پذیرایی کردند.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه