شناسه: 369285

معراج شهدا و پیکر شهید

در معراج زمانی که من با پیکر آقا مهدی تنها شدم خواستم که صورتش را برام باز کنند که اجازه ندادند.

در معراج که تنها بودیم به هر زبانی که می دانستم و می توانستم صدایش کردم . دستم دوباره شروع کرد به لرزید. از او خواستم یک علامت از خودش به من بدهد . گفتم آقا مهدی می بینی دستم می لرزد. نمی خواهی دستم را بگیری و من را آروم کنی؟! لرزش دستم به حدی بود که نمی توانستم کنترلش کنم. از او خواستم ما را فراموش نکند و هوای ما را در زندگی داشته باشد. احساس کردم یک دست روی شانه ام قرار گرفت و لرزش دستم آروم شد . چشم هامو که بسته بودم باز کردم چون احساس کردم کسی اونجاست . مهدی اولین نشانه بعد از زندگی دنیایی اش را به من نشان داد و خیالم راحت شد که او ما را تنها نخواهد گذاشت.

آقا مهدی در مبعوجه عقارب در حماه شهید شدند. یک منطقه تازه آزاد شده بود آقا مهدی رفته بودند که به رزمنده ها سر بزنند که به مین کنار جاده ای برخورد می کنند و شهید می شوند.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه