https://shohada.org/fa/shahid/content/126390

شناسه خبر: 126390
۱۴۰۰-۱۲-۱۸ ۱۹:۲۰

عشق به جهاد

به روایت از رحمان حقدادی : عزیز الله دو بار به جبهه رفته بود اما این بار که می خواست برود احساس خوبی نداشتم چون قبلا او دچار موج گرفتگی شده بود به همین خاطر به فردوس رفتم تا با آقای سجادی مسئول بسیج صحبت کنم که شاید بتواند مانع رفتن او به جبهه شود. خلاصه آقای سجادی قبول کرد اگر عزیزاله برای اعزام دوباره آمد با بهانه تراشی مانع رفتنش بشود. وقتی نتوانست به بسیج برود ناامید شد و از طریق جهاد اقدام کرد. من موقعی که این موضوع را فهمیدم برای این که شاید بتوانم او را منصرف کنم به نشانه ی نارضایتی و حالتی عصبانی از خانه بیرون رفتم . این طور که همسرم نقل می کند بعد از این که شما رفتید عزیزاله هم ساکش را برداشت و رفت اما دوباره برگشت پرسیدم چرا برگشتی ؟ حتما از رفتن منصرف شدی؟ اما او گفت: نه ، آمده ام یک بار دیگر بچه ها را ببینم؛ چون سفر آخر من است و دیگر بر نمی گردم صورت بچه ها را در حالی که اشک از چشمانش جاری بود بوسید. در همین حین من از راه رسیدم به من نیز گفت: طی این مدت شما را خیلی زحمت دادم مرا حلال کنید چون دیگر بر نمی گردم. وقتی دیدم که دیگر نمی توانم مانع رفتنش بشوم به همراه خانواده ام او را بدرقه کردیم.