https://shohada.org/fa/shahid/content/129821

شناسه خبر: 129821
۱۴۰۰-۱۲-۱۸ ۲۰:۲۸

پیش بینی شهادت

در دی‌ماه سال 1365 به جبهه اعزام شدیم و در عملیات کربلای 5 شرکت کردیم. یک روز در اوج حمله‌ی دشمن من مجروح شدم. چون پایم قطع شده بود. خون زیادی از دست داده بودم. نزدیک غروب بود که محمد را دیدم او و همرزمش مقداری مهمات را روی برانکار گذاشته بودند و به طرف خط مقدم می‌رفتند. صدایش زدم. ایستاد نگاهم کرد وگفت: ‹‹تخمکار! تویی؟›› به طرفم آمد. قمقمه‌ی آبش را به من داد و گفت: ‹‹الان بر می‌گردم.›› چند دقیقه بعد برگشت. مرا روی برانکار گذاشت و به طرف پشت خط حرکت کرد. اما یک دفعه ترکش به پایش اصابت کرد و بعد از چند قدم راه رفتن، روی زمین افتاد. او مدام ‹‹یا زهرا›› و ‹‹یا حسین›› می‌گفت کمی بعد به من گفت: ‹‹هر دوی ما شهید می‌شویم.›› اما با تلاش دوستانی که ما را پیدا کردند، به پشت خط منتقل شدیم. مرا به بیمارستان ابوعلی سینا و او را به مشهد اعزام کردند. چند روز بعد به پدرم گفتم: ‹‹محمد جان مرا نجات داد. اگر می‌توانی برو و به او سر بزن.›› پدرم وقتی به بیرجند رسیده بود که پیکر محمد بنی‌اسدی را تشییع می‌کردند.