https://shohada.org/fa/shahid/content/130315
شناسه خبر: 130315
۱۴۰۰-۱۲-۱۸ ۲۰:۳۵
فکاهي شوخ طبعي
راوی حسین بائی: یک دفعه که برادرم به مرخصی آمده بود بعد از چند روز ساکش را آماده کرد . گفت : حسین جان می خواهم دوباره به جبهه بروم. گفتم : دیگر بس است. تو خدمت را انجام دادی کجا می خواهی بروی؟ گفت تازه خدمت من شروع شده است و وقتی ایشان را به راه آهن بردم . مادر و پدرم همراه ما بودند . ایشان رفت بلیط بگیرد که بعد از یک ربعی برگشت. گفتم: چه شد بلیط گرفتی؟ گفت نه قطار پنچر شده امروز حرکت نمی کند هر وقت پنچری اش را گرفتند حرکت می کند. و تا فردا بیکار هستم که ما کلی برای این حرف ایشان خندیدیم و به خانه برگشتیم و روز بعد خودش تنها رفت.