
https://shohada.org/fa/shahid/content/132260
شناسه خبر: 132260
۱۴۰۰-۱۲-۱۸ ۲۱:۰۲
محبت و مهربانی
نزدیکیهای غروب یکی از روزهای سرد زمستان بود و چوپان ده گوسفندان را از چراگاه به ده آورده بود.پدر باید برای بردن گوسفندان به آغلشان از خانه بیرون می رفت .من نیز به خاطر علاقه ی زیاد به پدرمی خواستم مثل همیشه دنبالش بروم گریه کنان از او خواستم که مرا با خودش ببرد . اما پدرم بخاطر سردی هوا از بردن من به بیرون از خانه امتناع ورزید ، مادرم برای اینکه آرام شوم مرا به کنار اجاق برد و خود نیز همانجا مشغول انجام کارهایش شد من که سرگرم بازی بودم اصلاً متوجه نشدم و به اجاق خوردم و کتری آب جوش روی پایم ریخت و باعث سوختگی شدید شد که هنوز هم اثرش باقی است . وقتی پدرم به خانه بازگشت مادرم با او دعوا کرد :"" اگر او را با خود برده بودی اکنون چنین اتفاقی نیفتاده بود ."" و پدر برای اینکه مادررا آرام کند درکمال خونسردی گفت: چه کنم، ترسیدم سرما بخورد حالاهم اتفاقی است که افتاده ، باید کاری کرد . هرگز آن روز را فراموش نمی کنم که پدر درآن هوای سرد وبا وجود کمبود وسیله ، هرطور که بود مرا به درمانگاه رساند و سوختگی مرا مداوا کرد بی آنکه لحظه ای احساس خستگی و سرما کند . "" روحش شاد ""