https://shohada.org/fa/shahid/content/132983

شناسه خبر: 132983
۱۴۰۰-۱۲-۱۸ ۲۱:۱۲

خواب و رویای دگران در مورد شهبد

یک روز غروب جمعه رفتم سر خاکش و گریه کردم. دلم ضعف افتاد و به خواب رفتم. وقتی که برخاستم هوا تاریک شده بود، به خانه رفتم. شب خواب قربانعلی را دیدم، می گفت:" خواهرجان چرا اینقدر گریه می کنی؟ من افتخار می کنم که شهید شدم، چون آرزویم بود و به آن هم رسیدم. اینقدر گریه نکن، شما باید به شهادت من افتخار کنید. افتخار کنید که خواره شهید هستید." دیدم که بر روی مزارس هستم و او به من می گوید: " می خواهی مقامم را به تو نشان دهم تا جای مرا ببینی، و ناراحت نشوی و گریه نکنی! فقط اخلاص بخوان و ناراحت نباش." ناگهان دیدم که در یک باغی هستم که بوی عطر و گلاب از آن خارج می شود که ایشان را از خود بی خود می کند. و صندلی هایی در آن گذاشته بودند. یک منظرة باصفایی که خدا می داند. قربانعلی گفت:" اینجا جای من است. من شهید شده ام، و شهیدان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند."