https://shohada.org/fa/shahid/content/137698

شناسه خبر: 137698
۱۴۰۰-۱۲-۱۸ ۲۲:۱۶

تولد و کودکي

یادم است یکروز که می خواستم محمدرضا را شیر بدهم ( هنوز مهدی دو ساله بود ) او را صدا زدم. آن زمان هنوز اتاقهایمان به طور کامل گچ نشده بود. محمدرضا دستش به دیوار بود که ناگهان خشت خامی از طرف بالا به سمت محمدرضا آمد. داد زدم الله اکبر، سبحان الله خدایا خودت بچه ام را حفظ کن. خشت به محمدرضا اصابت کرد ولی او هیچ طوری نشد. خدا را شکر کردم از اینکه می دیدم پسرم سالم است با خودم گفتم خدایا به تو پناه می آورم.