
https://shohada.org/fa/shahid/content/139824
شناسه خبر: 139824
۱۴۰۰-۱۲-۱۸ ۲۲:۴۳
عشق به جهاد
راوی بتول دژپانی مقدم : فرزند اولم رمضانعلی شهید شده بود حسن که تازه 13 ساله شده بود با گریه و زاری زیاد از من امضا گرفت و به جبهه رفت حتما او علاقه عجیبی به من داشت او در جبهه زخمی میشود ولی به ما نمی گوید زمانی که حالش بهتر می شود به ما تلفن می زند وقتی پدرش می پرسد کجایی می گوید اهواز هستم در صورتی که از بیمارستانی در شیراز زنگ میزد مدتی بعد از این تلفن از او خبری نداشتیم روزی با همسایه ها می رفتیم روضه دیدیم یک بچه عصا زیر بغلش است و دارد لنگان لنگان می آید همسایه مان گفت مثل اینکه حسن شماست جلو رفتیم دیدیم خودش است خودش را بغلم انداخت گفتم کجا بودی گفت زخمی شده بودم و در شیراز بستری بودم پرسیدم چرا به ما نگفتی؟ گفت به خاطر اینکه تازه برادرم شهید شده بود می خواستم شما غصه نخورید حالا تقاضا دارم شیرت را بر من حلال کنی تا من هم قبول درگاه خداوند گردم. گفتم: مادر صد سال زنده باشی و برای اسلام خدمت کنی هم اکنون که نه، از اول شیرم حلالت بوده و هست تو مایه عزت اسلام و خانواده هستی.