
https://shohada.org/fa/shahid/content/139893
شناسه خبر: 139893
۱۴۰۰-۱۲-۱۸ ۲۲:۴۴
عشق به جهاد
راوی نبات سلیمانیان : یک روز دیدم که خلیل ساکش را برداشته و آمادة رفتن شده است. من به او گفتم: مادر جان کجا می خواهی بروی؟ تو که هنوز مرخصی داری. به گمان اینکه می خواهد به جبهه برود. او هم برای اینکه من نفهمم گفت: نه مادرجان می خواهم بروم تا جایی کار دارم و برمی گردم.( عینک بخرم) اما به شوهر عمه اش گفته بود من می خواهم به جبهه بروم، ولی نمی خواهم پدر و مادرم بفهمند، چرا که ناراحت می شوند. او رفت به جبهه و همان دفعه هم شهید شد.