
https://shohada.org/fa/shahid/content/147730
شناسه خبر: 147730
۱۴۰۰-۱۲-۱۹ ۰۰:۳۵
عشق به جهاد
راوی نظر علی کمالی: سال 65 بود. تازه ار روستا به بجنورد آمده بودم که ناگهان زنگ تلفن به صدا در آمد . گوشی را برداشتم محمد رضا پشت خط بود که به من گفت : بابا الان یک خبر به من دادند که باید موافقت کنی ! گفتم : شما به خانه بیا چون بطور صریح توضیح نمی دهی ! وقتی که آمد گفت :می خواهند از طریق بسیج مرا به مکه بفرستند و شما باید موافق و راضی باشی! من خیلی خوشحال شدم و سرگرم تهیه مقدمات سفر وی شدم که یکی از روزها به من گفت : بابا می خواهم به جبهه بروم . گفتم : پسرم شما جهت زیارت خانه خدا اسم نویسی کرده ای ، شاید کارها با اشکالاتی برخورد کرد خودت باشی بهتر می توانی مشکلات را حل نمایی ! اما او گفت : عشق و علاقه حضور در جبهه نبرد با کفار بعثی مرا از همه چیز باز داشته است. امیدوارم که به فیض شهادت نایل شوم ! و عازم جبهه شد پس از مدتی نامه ای از سپاه مشهد آمد که محمد کمالی خودش را به آنجا معرفی کند . چون او در جبهه بود من با مدارک خواسته شده به مشهد رفتم و از آنجا جهت شرکت در سمینار با قطار بطرف تهران حرکت کردم پس از حل مشکلات فراوانی که در راه سفر وی بود ، یک روز به من خبر رسید که محمد در شیراز بستری است. من و مادرش به آنجا رفتیم خوشبختانه زخمهایش سطحی بود. به وی گفتم : وقت سفر نزدیک است گفت : با همین زخمها به زیارت خانه خدا می روم! ده روز پس از اینکه از بیمارستان ترخیص شد به مکه رفت و در تظاهرات و راهپیمایی آنجا شرکت کرد و سپس برگشت. هنوز سه ماه از آمدنش نگذشته بود که به روستای مهمانک آمد و گفت : می خواهم به جبهه بروم ! گفتم : پسرم از نظر اسلام هم امسال برایت جبهه رفتن واجب نیست چون مدت زیادی نیست که از جبهه بر گشته ای . گفت : برایم استخاره کن ! استخاره کردم و خوب آمد . و سر انجام خداحافظی کرد و به جبهه رفت .