https://shohada.org/fa/shahid/content/155346
شناسه خبر: 155346
۱۴۰۰-۱۲-۱۹ ۰۲:۱۵
احساس مسئولیت
به روایت از محمدعلی عبیری : اولین بار که در جبهه با او آشنا شدم وضعیت زندگی اش را برایم تعریف کرد و گفت یک مادر پیر دارم به همراه یک برادر که آنهم سرباز است کس دیگری ندارم . در ایلام خدمت می کردیم و با هم در یک چادر بودیم. یک روز به من گفت به کدام واحد بروم؟ به او گفتم با توجه به اینکه تو یک مادر پیر داری و کسی نیست از او مواظبت کند و تازه ازدواج کردی و متاهل شده ای بهتر است به یک واحد آسان بروی که بتوانی مرخصی بگیری و به آنها سر بزنی. با اینکه می دانستم می خواهد به واحد اطلاعات گردان برود و کار در آنجا خیلی سخت بود و مرخصی هم کم می توانست بگیرد. به من گفت می خواهم جایی بروم که کار آن از جاهای دیگر سخت تر و مسئولیت آن سنگین تر باشد. شب در چادر ماند و به راز و نیاز پرداخت و صبح هم خود را به واحد اطلاعات گردان معرفی کرد.