https://shohada.org/fa/shahid/content/157842
شناسه خبر: 157842
۱۴۰۰-۱۲-۱۹ ۰۲:۴۸
خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
راوی احمد احمدی: بیش از دو سال بعد از شهادت شهید احمد صمیمی ترک و چند روز قبل از پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت توسط جمهوری اسلامی، شبی شهید صمیمی ترک راا در عالم رؤیا ملاقات کردم و چه ملاقات زیبایی بود! بدین ترتیب که کنار نهر بزرگ و زلال آبی ایستاده بودم و مشاهده می کردم که ستونی از لاله بر روی آب در حرکتند و از پیش چشمان من عبور می کنند و در میان هر گل لاله، سر شهیدی قرار دارد و بسیاری از شهداء به هنگام عبور به من لبخند می زنند. دقت که کردم، دیدم برخی از شهداء از آشنایان هستند و آنها را می شناسم، تا اینکه ناگاه شهید صمیمی ترک (احمد صمیمی ترک) را داخل ستون ملاحظه کردم. چون در دوران دوستی قبل از شهادت با یکدیگر بسیار صمیمی و همنام بودیم و یکدیگر را به اسم کوچک (احمد) صدا می زدیم یکه ای خوردم و هیجان زده گفتم: احمد! اینجا چکار می کنی؟! شهید به منم توجه کرد و از آن حالت گل بیرون آمد و کنار آب در مقابلم ایستاد و با یکدیگر حرف زدیم. از جمله از وی پرسیدم: احمد جان! جان دادن چگونه بود و شما الان کجا هستی و چکار می کنی؟ ایشان فرمود: من اصلاً متوجه جان دادن نشدم، فقط اندکی احساس سوزش کردم و سپس دیدم که جنازه ام افتاده و خودم نظاره گر آن هستم و می بینم که جنازه خود من است. هر کجا که جنازه را بردند، در معراج شهداء ... و بیرجند همراه آن بودم و روز تشییع جنازه ام نیز مادر و خواهرم گریه و بی تابی می کردند و من هر چه آنها را به صبوری و آرامش می خواندم، متوجه نمی شدند و تنها هنگامیکه می خواستند جنازه ام را داخل قبر بگذارند و من می دیدم که من هم باید وارد قبر شوم، اندکی ناراحت شدم و احساس کردم که این مرحله مرحله جدیدی است. من در همین زماان در شهرستان خودم، مشغول ساخت خانه و درگیر بنایی بودم. شهید به من فرمود: چراا خودت را اینقدر گرفتار دنیا کرده ای ؟! دنیا را رها کن و بیا! و مرتب بر این امر تأکید می کرد ولیکن نفرمود که من هم خواهم رفت و به او خواهم پیوست و از طرفی خود را در آن ستون ندیدم و این لیاقت را نداشتم. من به شهید گفتم: من دوست دارم که به اینجا و نزد شما بیایم، ولی از دو چیز می ترسم: 1_ از جان دادن می ترسم؛ که شهید فرمود: کسانیکه در راه خدا شهید می شوند، جان دادن برای آنها، اصلاً دردآور و مشکل نیست دیگر آنکه در آن موقع دختربچه چند ماهه ای داشتم و به شهید گفتم: به او خیلی علاقه مندم که شهید فرمود: اتفاقاً همنجایش مضر است! و باز هم مرا به ترک دنیا نصیحت فرمود. دیگر اینکه در زمان حیات دنیوی ، سر شهید مو نداشت ولی در خواب سرش مو داشت و بسیار زیبا بود. علت را که از وی پرسیدم، فرمود: در باغی که ما را به آن وارد کردند، انسانهای ناقص را جا نمی دهند. مگر این را نشنیده ای که شهید کامل می شود و در او نقص نمی ماند؟! این است که اکنون سرم دارد! در مورد اینکه اکنون کجا هستند و چه کار می کنند، فرمود: در اینجا باغهایی به ما داده اند که بسیار مجلل و سفید و در هر کدام از آنها، قصرهایی است که متعلق به ماست و از جمله من هنوز نتوانسته ام تمام باغم را برگردم و همه جایش را ببینم! گرم صحبت بودیم که دیدم گویا ستون شهداء رو به اتمام است، پرسیدم: احمد! چرا چنین شده؟ اینکه دارد تمام می شود؟! معنایش چیست؟ فرمود: جنگ هم دارد تمام می شود و اینها شهدای آینده اند!... نظاره که می کردم، ناگهان سر شهید صفر علی رضایی را داخل ستون مشاهده کردم که در بین آخرین نفرات ستون آمد و عبور کرد و در آن زمان هنوز شهید صفرعلی رضایی در قید زندگی این دنیا و جانشین و قائم مقام گردان امام علی (ع) در لشگر ویژه شهداء بود... فردا صبح بطرف شهید علی رضایی حرکت کردم که بروم و در مورد رؤیای دیشب با ایشان صحبت کنیم. دیدم ایشان هم بطرف من می آیند و وقتی به همدیگر نزدیک شدیم، لبخند معنی داری زد. گویی می دانست که من به چشم یک شهید به او نگاه می کنم. رؤیا را برای ایشان تعریف کردم، ولی بطور مجمل و هنوز نگفته بودم که شما هم در میان شهداء بودی، و هنوز آن گلها را که دیده بودم، تعریف نکرده بودم که شهید صفر علی ( که اکنون در قید زندگی این دنیا، روبروی هم قرار داشتیم) فرمود: بلی من هم در میان آنها هستم! و در این لحظه چهره اش برافروخته شد و حالت خاصی به خود گرفت. من هم اکنون نگران شدم و گفتم: نه آقای رضایی، این چه حرفی است؟ شما از کجا اطلاع دارید که چنین حرفی می زنید؟! بسیار بسیار برایم جای تعجب و حیرت بود که شهید اشاره فرمود و گفت: آن گلهایی که تو دیدی، من هم دیدم من سرم را در میان سرها دیدم و اتفاقاً گل لاله من در همان اواخر ستون قرار داشت!! آری عجبا که شهید هم همان صحنه را دیده بود و اطلاع داشت و به همانگونه هم در عملیات مرصاد به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قابل توجه آنکه تنها دو روز پس از این رؤیا قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل توسط ایران پذیرفته شد و خبر از خاتمه جنگ داد.