https://shohada.org/fa/shahid/content/157844

شناسه خبر: 157844
۱۴۰۰-۱۲-۱۹ ۰۲:۴۸

توانايي جسمي رزمي

راوی َاحمد صمیمی ترک: عملیات مسلم بن عقیل، قبل از عملیات بدر، مارا جهت سازماندهی به پایگاه در ایلام بردند. پس از سازماندهی، وظیفه من معلوم شد. آر-پی- چی زن. بله حال، من به دو کمک قوی و نترس جهت عملیات نیاز داشتم ولی کسی کمک من نمی شد، چون می گفتند که این برادر توانایی آر-پی-چی زدن را ندارد. البته من ناراحت می شدم و چند دفعه می خواستم دسته خود را تغییر دهم ولی فرمانده دسته گروهان ما مانع از آن می شد. تا بالأخره روز امتحان فرا رسید. پس از آموزشهای چریکی جنگ کوهستانی و طاقت فرسا و گرمای هوا با آن همه تجهیزات واقعاً برای من خیلی مشکل بود، چون از نظر سن و سال حدود هفده سال داشتم. بهر حال ما را به میدان تیر که سیبل آن یک پیراهن نظامی و ارتشی بود و حدود دویست متر آن طرفتر بود، بردند. مربی قبل از شروع گفت: زمانی که برادری به سیبل زد شما تکبیر بگویید . من نفر سوم بودم که دستم روی ماشه رفت و بعد به سیبل اصابت کرد. نفر بعدی برادر فیروزی مقدم - که در همین عملیات به فیض شهادت نائل گشت - نیز به هدف زد و من افتخار می کردم که هردو از بیرجند هستیم و روسفید بودم. البته تا اینجا قبل از عملیات مسل بن عقیل بود. خوشحالی آنجا بود که وقتی به پایگاه جهت استراحت آمدیم. بچه ها برای کمک شدن، به من مراجعه می کردند و من هم دو نفر را قبول کردم. وظیفه محوله به ما این بود که باید قبل از عملیات در خط مستقر می شدیم و تأمین برادران تخریب را بر عهده داشته باشیم، تا هم همه حرکات دشمن را در نظر داشته باشیم و هم محافظ برادران تخریب باشیم تا در موقع خطر وارد عمل شویم. البته من آنجا خیلی شیطنت می کردم مثلاً به طرف عراقیه می رفتم و منور 120 می آوردم یا میدان مین می رفتم و مینها را خنثی می کردم، چترهایی که داخل میدان مین می افتاد را جمع می کردم و به خط خودی بر می گشتم. یک دفعه یادم می آید با نیروهای دسته ای که فرماندهی آنرا شهید کاظمی از بیرجند بر عهده داشت بطرف کمین حرکت کردیم که فاصله آن تا خط خودی 30 دقیقه راه بود. متأسفانه هرچه رفتیم، نرسیدیم که ناگهان آتش شدید عراق از کالیبر گرفته تا خمپاره ما را زیر آتش گرفته و مجبور به زمینگیر شدن کردند که سریع به خط گزارش کرد. از طرف خط هم متقابلاً به طرف عراقیها آتش گشوده شد و ما زیر آتش خودی به عقب برگشتیم که واقعاً معجزه بود، چون اگر عراقیها آتش نکرده بودند، ما در آنموقع شب به اسارت مزدوران عراقی در می آمدیم و یا شهید می شدیم، که اینها هم یاری ا... و امام زمان (عج) است. خلاصه با سر و روی خیس و پر از گل، به مقر برگشتیم و خسته به کیسه خوابهای خود مراجعه کردیم و بعد از چند لحظه به خواب رفتیم. یک شب دیگر در کمین - که فقط من و یکی از برادران راهش را یاد گرفته بودیم - باید پُستها را عوض می کردیم. من کمی دیرتر به سنگر کمین جهت سرکشی رفتم و دیدم که هردو نگهبان خوابند با ناراحتی هردو نگهبان را عوض کردم و داشتم با آن دو برادر عوض شده جهت استراحت به عقب بر می گشتم که ناگهان یکی از آنها گفت : برادر احمد! دشمن ... دشمن... گفتم : یواش، اسلحه ام را بده! البته چون ما در کنار کوه در تاریکی بودیم و دشمن در دشت بود، بهتر دیده می شد و ما بر او مسلط بودیم. من هم او را تا نزدیکیهای خط خودش تعقیب کردم که خوشبختانه مرا ندید. اگر زمان خوابیدن نگهبانها، متوجه آنها می شد و یا اگر نگهبانها بیدار بودند و تیر اندازی می شد و کمین هم از بین می رفت، موقعیت عملیات به خطر می افتاد که این برای ما یک معجزه بود. ما فکر می کردیم که دشمن احتمالاً از موقعیت ما باخبر شده است خوشبختانه متوجه نشدند و عملیات مسلم بن عقیل با موفقیت به مرحله عمل رسید که البته ما هم چند آر-پی-چی زدیم. بعد از عملیات جهت آماده شدن برای عملیات بعدی به سایت 5 نزدیک فکه رفتم.