https://shohada.org/fa/shahid/content/157857

شناسه خبر: 157857
۱۴۰۰-۱۲-۱۹ ۰۲:۴۸

اخلاص عمل

راوی َاحمد صمیمی ترک: به یاد دارم یکبار که فرزندم احمد می خواست به جبهه اعزام شود ، برایش آیینه و قرآن گرفتم و کاسه ای را نیز آب نمودم که دنبال سرش بریزم . ولی او گفت : " مد یون هستی اگر آب بریزی . " گفتم : مامان ، آب که خوب است . بعد مرا قسم داد که به بدرقه اش هم نروم . ولی من دلم آرام نگرفت و از کوچه دیگری به بدرقه اش رفتم . وقتی او در میدان امام مرا دید ! " یک دوربینی از همقطارهایش گرفت که با هم عکس یادگاری بگیریم . من و احمد پهلوی هم ایستادیم و رسول پسر آقای بهمن آبادی از ما عکس گرفت . باز من می خواستم تا میدان فرودگاه به بدرقه شان بروم ولی فرزندم احمد گفت : " مامان ، نباید به میدان فرودگاه بیایید . " گفتم : مامان ، برای چیه ؟! همه مادرهایشان می آیند ، مادر و خانم آقای شیخ منبری هم می خواهند بیایند ! ولی او گفت : " بیایند مامان ولی تو نیا . " بالاخره مرا برگرداند . من ناراحت شدم و برگشتم . بعد که خانم شیخ منبری را دیدم، به من گفت : " همه ما گریه کردیم که چرا کسی به بدرقه احمد نیامده است ! " من به خانم شیخ منبری گفتم : نه ، او ما را نمی گذاشت که به بدرقه اش بیائیم .