https://shohada.org/fa/shahid/content/157858
شناسه خبر: 157858
۱۴۰۰-۱۲-۱۹ ۰۲:۴۸
قدرت روح و کرامت نفس
راوی َاحمد صمیمی ترک: به یاد دارم یکمرتبه وقتی فرزندم احمد می خواست به جبهه برود ، به او گفتم : مادر پول نداری ، بیا به تو پول بدهم . او گفت : نه ، من پنجاه تومان دارم ، بس است . پدرش خندید و گفت : نگاه کن از اینجا تا توی خیابان آدم با پنجاه تومان نمی رود ! بیا بابا جان . پدرش هزار تومان به ا وداد ولی احمد آن را قبول نکرد و گفت : جایی نمی روم که پول ببرم ! احمد پولی را که پدرش به ا وداد به من داد . من هم رفتم و برایش تخمه و پسته خریدم . وقتی آنها را به فرزندم احمد دادم . گفت : دوباره از این کارها نکنید ، کسی که چنین راهی را می رود تخمه پسته نمی شکند ، من آنها را نمی خواهم . آنها را از من نگرفت ولی به میدان امام که رسیدیم آجیل ها را از دست من گرفت و به مردم داد ! بعد به من گفت : مامان ، ناراحت نشوید . گفتم : نه مامان، ناراحت نمی شوم ، هر جور که صلاح می دانی و صلاح کارت است همانجور کن . بالاخره موقع خداحافظی صورت من و پدرش را بوسید و به پدرش که گریه می کرد ، گفت : بابا، تو گریه می کنی ؟ پدرش گفت : پدرجان ، اشکال ندارد ، اشکی بیاید بهتر از این است که تو دل بخورم، گریه خوشحالی است .