https://shohada.org/fa/shahid/content/165217
شناسه خبر: 165217
۱۴۰۰-۱۲-۱۹ ۰۴:۴۰
شجاعت و شهامت 2
به روایت از لیلی رضوی : یک مرتبه ایشان اطلاع می دهند که چند تن از اشرار در یکی از روستاهایی اطراف گرد هم آمدند. ایشان همراه چند تن از دوستانش به آن روستا می روند. سرکرده اشرا می گوید که من می خواهم با فرمانده شما صحبت کنم . البته هر دو اسلحه را روی زمین می گذاریم و می رویم پشت این تپه صحبت می کنیم. ایشان این اسلحه را گذاشتته بودند و رفته بودند با سرکرده اشرار مشغول صحبت شده بودند که به ایشان پیشنهاد رشوه بسیار زیادی می دهد که ایشان قبول نمی کند و می گوید تو فکر می کنی می توانی مرا با پول بخری نه ، کور خواندی من از آنهایی نیستم که بتوانی مرا با پول بخری. من جانم را فدای اسلام می کنم ، و او را دستگیر می کند و می آورد.