https://shohada.org/fa/shahid/content/175522
شناسه خبر: 175522
۱۴۰۰-۱۲-۱۹ ۰۷:۲۱
عشق به ائمه اطهار
راوی علیرضا حق گو: شب قبل از عملیات والفجر9 نزدیک 18 ساعت پیاده روی داشتیم تا اینکه به یک موقعیتی رسیدیم گفتند: همینجا استراحت کنید، فردا شب به سمت خط می رویم. من رفتم و گفتم: آب نداریم. گفت: پسرجان آب جلوتر است. فردا در بین راه می رویم و آب برمی داریم. گفتم: بچه ها نیاز به آب دارند گفت: خسته هستید، کسی نیست که الان برود آب بیاورد. گفتم: من می روم. گفت: شما می روی؟ حاضرید قمقمه بچه را ببریدآب کنید. گفتم بله یادم است 25 قمقمه را به کمربستم و با یک نفردیگررفتیم و قمقمه ها را اب کردیم و آوردیم. وقتی بالا رسیدیم نزدیک 10 ساعت راه رفته بودیم. ایشان سؤال کردند: خسته نشوید؟ گفتم: نه، گفت: اگر خسته نیستید آماده شوید تا برویم. حرکت کردیم. من از همه کوچکتر بودم گفتم: کمک کنید، گلوله بردارید. نزدیک 30 کیلو بار بر پشت خودمان گذاشتیم و رفتیم. شهید بزرگوار یک نگاه به ما کرد و گفت: مگر کمک ندارید؟گفتم: نه. مقداری کمکم کردند تا به نقطه ای رسیدیم که جهت نماز و استراحت بطور موقت در آنجا مستقر شدیم تا بعد پای کار برویم. دیگر راه زیاد نبود، ولی خیلی راه صعب العبور بود. آنجا نشسته بودیم و هر کس زمزمه و حالت عجیبی با خود داشت یکی نماز می خواندو... ناگهان عراقیها به طرف ما شروع به زدن تیر رسام کردند. ما مجبور شدیم زمین گیر شویم. شهید بزرگوار دستور دادند جلو بروید کار از کار گذشته و عراقیها متوجه شده اند که ما می خواهیم عملیات کنیم، ولی نمی دانند از کدام نقطه است حیران مانده اند نمی دانند از کدام راه وارد عمل می شوند یا از پشت سر دور خواهند خورد همینطور مانده اند و الان از چهار طرف دارند گلوله می زنند. گفتیم: خوب چکار کنیم؟ گفت: متوسل به حضرت زهرا (س) شوید و از بی بی زهرا (س) بخواهید که باران بیاید. بچه ها هم اشک می ریختند حتی خورشید گریه می کرد. آنقدر گریه کردند که نهایت نداشت. بچه ها راز و نیاز می کردند و می گفتند: یا زهرا درست این وضعیت 10 الی 15 دقیقه طول کشید. وضعیت طوری بود که نه راه عقب و نه راه جلو داشتیم. از هر طرف گلوله می بارید. بعد از یک ربع انبوهی ابر غلیظ از سمت قبله آسمان را فرا گرفت و شروع به باریدن کرد. باران عجیبی می ریخت. صدای گلوله ها خاموش شد. همه چیز آرام گرفت. انگار همه چیز در خواب رفته بود. در اینجا شهید عزیزاللهیار رو به نیروها کرد و گفت: توصیه ای که به شما دارم و برای همیشه یادتان باشد این است که دست از فاطمه زهرا(س) برندارید. اگر جایی گرفتار شدید و دیدید کسی جواب شما را نمی دهد، امام زمان را به مادرش قسم بدهید، یقیناً کاری برای شما خواهد کرد و من باورم شد که امداد غیبی چگونه به فریاد ما رسید و ما را از آن مهلکه نجات داد. در همین منطقه یک اسیر عراقی گرفته بودیم. می گفت: تعجب می کنم که شما چطور در عملیاتها پیروز می شوید؟ گفتیم: چطور؟ بسیجی های شما با یک الله اکبر یک قله را می گیرند، ولی ما با این همه امکانات صدها الله اکبر می گوییم ولی نمی توانیم قله را پس بگیریم.