https://shohada.org/fa/shahid/content/246262

شناسه خبر: 246262
۱۴۰۰-۱۲-۲۰ ۰۶:۴۲

پشتيباني نيرو مالي و فرهنگي

راوی زهرا هاشمی زو: من چون خویشاوند دور این بزرگوار هستم و اوایل جنگ هم از سن و سال پایین برخوردار بودم مادرم با توجه به خویشاوندی که با ایشان داشت پیش مادر ایشان رفته بود و گفته بود به آقای رحیمی که فرمانده سپاه هستند بگویید که فرزند من را اعزام نکند من رفتم پیش شهید گفتم که : اگر اجازه می دهید من با این اعزام بروم درست ساعت 9/5 یا 10 بود که بلند گو در سطح شهر اعلام کرد که بچه ها آماده هستند می خواهند جبهه بروند مردم برای استقبال پرسنل سپاه به میادین و خیابانها بیایند . شهید گفت که آماده هستید ؟ گفتم اگر شما اجازه بدهید بله . بعد گفت : برو . بعد که من می روم ، مادرم خواب می بیند در یک جلسه ای که این شهید بزرگوار و یکی از آقایانی که از بزرگان هست در آن جلسه بوده اند وارد می شود و می گوید که : آقای رحیمی مگر من توصیه نکردم که بچه مرا جبهه نفرستید . من به مادرم گفتم مگر به تو نگفتند؟ آن بزرگوار قبل از اینکه شهید رحیمی به سخن بیاید می گوید : ناراحت نباش مادر ، فرزندت پیش ما هست .