
خاطرات شهید فضل اله وکیلی بالادزایی
«ما با هم همکلاسی بودیم. در دوران دبیرستان، روی یک میز می نشستیم. او بسیار شوخ طبع، اما چهره ای مظلوم و آرام داشت و با گذشت و با محبت بود. یک روز در کلاس نشسته بودیم دبیر انشاء به کلاس آمد. بعد از ظهر یکی از روزهای فصل بهار بود من آن روز خیلی خسته بودم و در کلاس چرت می زدم. یک دفعه معلم بالای سرم آمد و به من که در حالت خواب بودم، کشیده جانانه ای زد طوری که سرگیجه گرفتم. آن روز ایشان خیلی ناراحت شد. در صورتی که همه بچه ها خندیدند او شروع به گریه کردن نمود. چون سرم به شدت درد گرفته بود، او با من همدردی عجیبی می کرد. این خاطره هیچ گاه از نظرم بیرون نمی رود.» در کالبد وجود او اعمال و رفتار بی نظیری موج می زد. از جمله این که « نسبت به خانواده بسیار مهربان بود. چرا که مادر او بیمار بود و او از بیماری اش چیزی نمی دانست. محبت فوق العاده ای نسبت به آن ها(والدین) داشت. همه افراد را به نماز، خصوصا نماز جمعه دعوت می نمود و دارای صفاتی چون امانت داری، خوش خلقی، صبر زیاد و توکل بر خدا بود. انس و علاقه ای زیاد نسبت به قرآن کریم داشت و همیشه آن را قرائت می کرد. ارادت خاصی نسبت به اهل بیت داشت. از این رو با ماشین خود، افراد زیادی را جهت شرکت در مراسم های اهل بیت و ادعیه ها، به روستاهای اطراف می برد.»