شهید محسن مباشر کاشانی سال1335 در مشهد بهدنیا میآید. سالهای جوانیاش با شعلهور شدن آتش انقلاب در شهر مصادف میشود. محسن که سر پرشوری دارد، جذب فعالیتهای انقلابی میشود. آن روزها آوازه مسجد کرامت و سخنرانیهای آیتا...خامنهای، حسابی در شهر پیچیده بود. مسجد به پاتوق اصلیاش تبدیل میشود و امکان ندارد که حتی یک سخنرانی را هم از دست بدهد. کمکم ازطریق برخی فعالان انقلابی آن روزهای مسجد کرامت و مسجدالرضا(ع) با دکتر علی شریعتی آشنا میشود. علاقه محسن به دکتر بهقدری زیاد میشود که وقتی در سربازی، خبر درگذشت او را میشنود، خودش را بهسرعت به مشهد میرساند تا با حضور در جمع دوستانش، کمی از اندوهش بکاهد، اما همه فعالیتهای انقلابی او منحصر به شرکت در برنامههای مساجد نیست؛ محسن همه آنچه در کتابهای دکتر شریعتی میخواند ودر سخنرانیها میشنود، برای دوستانش در مدرسه شرح میدهد تا به اندازه خودش، دینش را به مبارزه ادا کند. همین سخنرانیهای روشنگرانه در جمع دوستان و انتقادهای بیپروا به محتواهای نامناسب و بیفایده کتابهای درسی، بالاخره کار دستش میدهد و او را از دبیرستان نصرتالملک ملکی(آقامصطفی خمینی کنونی) و پس از آن از دبیرستان خسروی(شهیدفرازی کنونی) اخراج میکنند.
تحصیلش که بهدلیل اخراجهای پیدرپی ناتمام میماند، عازم سربازی میشود. پس از طی دوره آموزشی به همدان فرستاده میشود تا خدمتش را در تیپ2 پهلوی آغاز کند. طبع ظلمناپذیر محسن، اینجا هم کار دستش میدهد و بهدلیل همراه داشتن اعلامیههای امامخمینی و درگیری با فرماندهانش، او را به پاسگاه باقرآباد در استان لرستان تبعید میکنند تا شاید دست از این کارها بردارد، اما این تبعید هم کارساز نیست و حالا که از عمق جنایتهای رژیم پهلوی آگاه شده است، هر زمان که به مرخصی میآید، در جمع مردم محله و دوستانش، دست به افشاگری علیه حکومت میزند. خبر این سخنرانیها و افشاگریها که به گوش فرماندهان نظامیاش میرسد، دوباره او را تبعید میکنند. اینبار به جایی بدتر و بهمراتب سختتر از باقرآباد؛ نقطهای در حوالی خرمآباد. همانجاست که وصیتنامهاش را مینویسد؛ چون دارد برای عملیاتی انقلابی آماده میشود.
قدرتا... خدایاری را همه همدان میشناختند؛ عامل سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک) که چند ماهی بیشتر نبود به استانداری این استان، منصوب شدهبود تا هرگونه اعتراض و راهپیمایی را در همدان سرکوب کند و بهقول معروف نگذارد مردم حتی نطق بکشند. در همین گیرودار محسن را که فکر میکردند به اندازه کافی تنبیه شده است، دوباره به همدان منتقل میکنند. حالا او یکی از سربازان گارد محافظت از خدایاری است و میتواند کاری را که پیش از این قصدش را داشته اما ناتمام مانده است، به سرانجام برساند. ظهر روز 19آذر1357 که مصادف با تاسوعای حسینی است، خبر عجیبی مردم همدان را شوکه میکند؛ «خدایاری به همراه دو محافظش ترور شد.» خبر صحت دارد؛ محسن کاشانی ساعت11 صبح همان روز، خودروی حامل استاندار را تیرباران کرده است.
محسن بعد از ترور به سمت کوههای الوند و صخره گنجنامه میگریزد تا شاید بتواند از آن مسیر خودش را به جایی امن برساند، ولی سربازان ژاندارمری و ارتش، ردش را میزنند. او با وجود اینکه مسلح است و میتواند از خودش دفاع کند، حاضر نمیشود به سربازان تعقیبکنندهاش شلیک کند و دائم فریاد میکشد تا آنها کنار بروند و بتواند با فرماندهانشان درگیر شود. در همان حین سربازانی که از طرف دیگر به محسن رسیدهاند، او را به شهادت میرسانند