وصیت شماره 1 - شهید محسن مباشرکاشانی
از آخرین روزهای زندگی سرباز شهید، محسن کاشانی، دستنوشتهای باقی مانده است که بازخوانیاش خالی از لطف نیست: «من نمیتوانم بنشینم و شاهد باشم که خونها بریزند و انسانها را بکشند. من نمیتوانم و نباید ساکت بنشینم و این نامردان پست اینقدر بیحرمتی و فحاشی و بیاحترامی به رهبران راستین ملت کنند و حتی تا جایی پیش بروند که در جوار امامرضا(ع)، مومنان را به گلوله ببندند و مال مردم را غارت کنند و آنان را به اسارت بکشند. ای صدبار مرگ بر آن خانه و زندگی که من خواسته باشم اینها را ببینم و نجنبم و ساکت باشم که برگردم سر آن زندگی. ای مرگ بر آن زندگی که ذلت و زبونی و رذالت از درودیوارش ببارد و ای خوش آن مرگی که با آن، نجات از قیود بیشرفی و جنایت، نصیبم شود!
پدر و مادرم! نمیدانم بار دیگر فرصتی خواهد بود که شما را ببینم یا نه؟ از شما میخواهم که از گذشته من بگذرید و مرا ببخشید و برایم دعا کنید که من به دعای شما سخت نیازمندم. بهعلت سرکشیها و نافرمانیهای متعددم و تملق نکردن از فرماندهان بیصفت، مرا به خرمآباد منتقل نمودهاند و در گروهانی سازمان دادهاند که کارش، مبارزه با مردم آگاه است و با تعلیمات زجرآور و شستشوی مغزی عمال آن، افراد را به نحوی آموزش میدهند که آماده شوند برای مبارزه علیه قرآن و انسانیت. به هر حال من در چنین موقعیتی هستم و باید عملی انجام دهم که ثابت کند خادم خلق و پیرو قرآنم، نه مطیع فرماندهان جلاد و جنایتکار. اگر عامل نبودم، یا از جور نشدن موقعیت است یا از کثرت بدشانسی یا از قلت ایمانم و شاید هم بهزودی جایم عوض شود که امیدوارم اینگونه نباشد.»
رب نجنی من القوم الظالمین. ربنا افرغ علینا صبرا.
والسلام
خرمآباد ۸ /۹ /۱۳۵۷
محسن مباشرکاشانی
ثبت دیدگاه