شناسه: 108974

حرمت والدین

روزى از مسیر کوچه مى‏گذشتم. و من غلامرضا را دیدم که سرکوچه ایستاده به گمان اینکه مى‏خواهد با دوستان بد به صحبت و همنشینى بپردازد. سیلى به گوش او زدم. و غلامرضا با صبر و حوصله و سکوت هیچ صحبتى و حرفى حتى اف هم نگفت. یعنى جواب مرا نداد و بعد فهمیدم که ایشان براى گرفتن کبریت از مغازه به آنجا آمده بود و منتظر یکى از دوستان بوده که براى کارى به منزلشان رفته بود و از این که فرزندم جوابم را نداده با اینکه مى‏دانست کار خلافى انجام نداده و من هم از او معذرت خواستم و او هم با کمال احترام عذرخواهى مرا پذیرفت.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه