عشق شهادت
آخرین دفعه که به مرخصی آمده بود کمی مریض احوال بود . وقتی دیدم حالش خوب نیست او او را به بیمارستان بردیم و وقتی از بیمارستان به منزل آوردیمش ، به بچه ها گفت: دست وپایش را حنا بزنند و گفته بود که این سری که به جبهه بروم دیگه برنمی گردم و شهید می شوم و همانطور هم شد.
ثبت دیدگاه