شناسه: 112264

اولين اعزام

راوی صفر علی صفری : یدالله خیلی دوست داشت به جبهه برود و همیشه به من می گفت : بیا با هم عازم جبهه شویم. یک روز با شهید و پنج نفر دیگر از بچه های روستا مهیا شدیم تا به جبهه برویم و چون سن کمی داشتیم پدرهایمان مانع شدند. شب دهم ماه محرم بود که با بچه ها در یک محل جمع شدیم و قرار گذاشتیم فردا صبح به طور مخفیانه فرار کنیم و به ستاد ناحیه ی آسیابان مراجعه کنیم تا ما را به جبهه اعزام کنند. روز بعد همگی پیاده به قصد ستاد ناحیه ی آسیابان به راه افتادیم. در راه یکی از اهالی روستا ما را دید و گفت: کجا می روید؟ ما جریان را برای او توصیح دادیم. گفت: شما خیلی بچه هستید برگردید شما را اعزام نمی کنند. همه راضی شدیم که برگردیم به جز یدالله که راضی به برگشت نبود. به هر حال هر طوری که بود خودش را به آن جا رساند و همراه دیگر بچه هایی که در آن جا بودند عازم جبهه شد و بعد از مدتی هم خبر شهادت یدالله را به روستا آوردند.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه