شناسه: 113820

ناظر و شاهد بودن شهيد برامور

راوی فاطمه شاه محمدی: یک شب مادر غلامرضا در خواب دیده بود غلامرضا در حالی که پاکتی در دست دارد آمده است . مادر ذبیح گفته بود آقا غلامرضا ، چرا اینقدر عجله داری مگر خبری شده ؟ غلامرضا گفته بود مادرم مریض است و دارم این داروها را برایش می برم . به همین دلیل عجله دارم . صبح روز بعد که مادر ذبیح به دیدنم آمد متوجه شد که از روزقبل من مریض بوده ام .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه