شناسه: 113824

اعتقاد به ولايت

راوی غلامرضا مزدستان: بعد از اینکه نماز ظهر را در مسجد پنچ ظبقه خواندیم و نهار را صرف کردیم برای استراحت به همراه یکی از برادران به بالکن یکی از اطاقهای طبقه سوم که هنوز مقداری آفتاب داشت رفته بودیم که صدای آرام ولی با عجله برادران ما را از خواب پراند. بلی، برنامه دیدار امام بود که همه را به وجد آورده بود و بی تابشان کرده بود. پس از آماده شدن حدود ساعت 3/5 الی 4 بعد از ظهر در تاریخ 27/ 11 /65 بسوی نقطه امید رزمندگان و امت حزب الله حرکت کردیم. در طول مسیر آنچه را همواره به خودم مشغول داشت تصور وترسیم لحظه دیدار با امام بود و بس. حدود ساعت 9 صبح بود که در محدودة جماران از اتوبوسها پیاده شدیم. ستونهای بچه های بسیج در خیابان موج می زد و عمق عش و علاقه شان و وجود نشاط در چهره های نورانی شان جلوگر بود هوا کاملاُ ابری بود و گاهگاهی برف شروع به باریدن می کرد. ولی با وجود بارش برف و هوای نسبتاً سرد، لبخند شادی و رضایت، لحظه ای از چهره های بشاش ای یاوران حقیقی امام و عاشقان بی تاب جد بزرگوارش کنده نمی شد. هر چند عشق ملاقات معشوق عاشقان دلباخته را وسوسه به سبقت از یکدیگر می کرد و سعی هر یک در رسیدن زودتر از دیگر مشکلاتی را بدنبال داشت ولی از همه در مقابل این توفیق بزرگ ناچیز و قابل تحمل بود. در حالیکه داخل حسینیه جماران سرریز از عشق و انتظار بود انبوه رزمندگان که اکثراً در عملیات پیروزمند کربلای 5 شرکت فعال داشتند همچون موج را به هر طرف می کشید و تمام سعی و کوششم در این میان این بود که روبروی در ورودی بیت امام قرار بگیرم که تا حدودی موفق شدم. صدای تکبیر و صلوات بر محمد و آل محمد، حسینیه را می لرزاند و برای مشاهده این آیت بزرگ الهی همه ثانیه شماری می کردیم. قلبم به شماره افتاده بود. گاهی صدای ضربان قلبم را می شنیدم. زمان به کندی می گذشت. گویی تمام قدرت و توانم در چشمانم خلاصه شده بود. گویی این نور خدا را از پشت دیوار می دیدم و چندین بار در این لحظه های انتظار ورود امام را به صورتهای گوناگون تصور می کردم. احساس خاصی داشتم، کم کم لحظه موعود فرا می رسید درب کشویی به آرامی عقب کشیده شد. سکوت مطلق بر حسینیه حاکم شد و آرام آرام چهرة پرتو نور افشان مبارک امام خمینی رحمت اله علیه هویدا شد و به ناگاه حسینیه غرق در نور و صفا و نشاط شد و بوی عطر بر فضای حسینیه سایه افکند. این همه شور و هیجان، این همه عشق و علاقه، این همه شادی و شاط و وجود مبارک امام در مقابل دیدگان و طنین فریاد الله اکبر و صوات بر محمد وآل محمد صحنه ای وصف ناشدنی بود و امام با قامتی استوار چهره ای شاداب و مملو از محبت و مهربانی به آرامی به موج احساسات دلباختگانش دادن دست و نگاههای با نفوذ و پر معنیش پاسخ می گفت: گویی که تمام این حوادث و این همه تبادل احساسات را به خواب می دیدیم. ولی این دقایق خیلی سریع گذشت و رزمندگان با دعای خیر به جانش و دادن شعارهای آتشین که از اعماق قلبشان می جوشید امام را بدرقه کردند. ولی خاطره این ملاقات تا زنده هستم در خاطرم زنده و تازه است و تصویری را که از امام به چشم دیدم با هیچ عکس و پوستری اگر چه فیلمی بر صحنه تلویزیون باشد قابل قیاس نمی دانم.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه