شناسه: 113825

شجاعت و شهامت

راوی علیرضا مزدستان: وقتی در کنار پیکر پاکش زانو زدم، از خودم خجالت کشیدم. بغض گلویم را فشرد و اشک در چشمانم حلقه زد و از همه کسانیکه تحقیرش می کردند و او را سرزنش می نمودند و مدرک گرفتن و به دانشگاه رفتن دوستانش را به رخش می کشیدند متنفر شدم. دلم می خواست در آن لحظه یکایکشان حاضر بودند و تبسم رضایت او را از حماسه اش و فداکاریش و به جوار حق شنافتنش، در چهره اش می یافتند. می دیدند که چگونه به دنیا و دنیاپرستان طعنه زد و دیدار معشوق را بر هر چه ظواهر متعلقات دنیاییست ترجیح داد. او هادی بود و سبب هدایت خیلی از ما ... او آموخت که چگونه باید زندگی کرد و چگونه مردانه و عاشقانه باید جنگید و به سوی او صعود کرد. او ساکت بود و آرام گویی در خوابی خوش فرو رفته بود. خیلی طبیعی و عادی دراز کشیده بود و تمام متملقان و منافقان و فرصت طلبانیکه دین و آخرت خود را بر سر چهار روز ریاست و آقایی دنیا می نهند می خندید. هادی بسیار شجاع و دلاور بود. هادی بسیار ساکت و آرام بود. هادی همیشه در داخل میدان مین بی باک و صبور بود. شجاعت او زبانزد تمامی همرزمان در مأموریتهای شناسایی بود. به خاطر صبر، استقامت و بی باکیش همه او را دوست می داشتند و به او محبت می کردند. راز دلشان را به او می گفتند و او چهره اش همیشه بشاش و خندان بود. هادی جوادی در بین دوستان و خصوصاً در شهرستان مظلوم بود و بسیار گمنام. چه کسی او را می شناخت؟ چه کسی از روح بلند و مقام والای معنوی او اطلاع داشت؟ چه کسی ایثار و فداکاریش را در نصر 8 و فتح ها و پیروزیهای دیگر دیده بود؟ چه کسی در دل شبهای سیاه، در مأموریتها، دلیری و شجاعت و بی باکیش را دیده بود؟ چه کسی او را شناخته بود؟ و فردا همین شهید جاوید... دست نوشته شهید مزدستان درباره شهید هادی جوادی.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه