شناسه: 113828

اعتقاد به ولايت

راوی علیرضا مزدستان: «پس از نماز ظهر در مسجد پنج طبقه و صرف ناهار برای استراحت به همراه برادر مقدسی به بالکن یکی از اطاقهای طبقه سوم که هنوز مقداری آفتاب داشت ،رفته بودیم ، که صدای آرام ولی با عجله برادر عزیزمان تناکی ما را به خود آورد . بلی برنامه دیدار با امام بود که همه را به وجد آورده بود و بی تابشان کرده بود . پس از آماده شدن حدود ساعت 3/5 -4 بود که به اتفاق برادر مجید و دیگر برادران بتاریخ 27 /11 /65 بسوی نقطه امید رزمندگان و امت حزب الله حرکت کردیم ، در طول مسیر آنچه ذهنم را همواره به خود مشغول می داشت تصور و ترسیم لحظه دیدار با امام بود و بس . حدود ساعت 9 صبح بود که در محدوده جماران از اتوبوسها پیاده شدیم . ستونهای بچه های بسیج در خیابان موج می زد و عمق و عشق و علاقه شان و وجد ونشاطشان در چهره های نورانیشان جلوگر بود . هوا کاملاً ابری بود و گاهگاهی برف شروع به باریدن می کرد ولی با وجود بارش برف و هوای نسبتاً سرد لبخند شادی و رضایت لحظه ای از چهره های بشاش این یاوران حقیقی امام و عاشقان بی تاب جد بزرگوارشان محو نمی شد. هر چند عشق ملاقات معشوق ،عاشقان دلباخته اش را وسوسه به سبقت از یکدیگر می کرد و سعی هر یک در رسیدن زودتر از دیگری مشکلاتی را به دنبال داشت ولی این همه در مقابل این توفیق بزرگ ناچیز وقابل تحمل بود. در حالیکه داخل حسینیه لبریز از عشق و انتظار بود ، انبوه رزمندگان که اکثراًدر عملیات پیروز مند کربلای 5 شرکت فعال داشتند ، همچون موج فرا بهر طرف می کشید و تمامی سعی و کوششم در این میان ، این بود که روبری صحنه و در ورودی خانه حضرت امام قرار بگیرم که تا حدودی موفق شدم . صدای تکبیر و صلوات بر محمد (ص)و آل محمد (ع) حسینیه را می لرزاند و برای مشاهده این آیت بزرگ الهی ، همگی ثانیه شماری می کردیم . قلبم به شماره افتاد بود. گاهی صدای ضربان قلبم را می شنیدم . زمان به کندی می گذشت . گوئی تمام قدرت و توانم در چشمانم خلاصه شده بود . گوئی این نور خدا را از پشت دیوار می دیدم و چندین بار در این لحظه های انتظار ،ورود امام رابصورتهای گوناگون تصور می کردم . احساس خواصی داشتم. کم کم لحظه موعود فرا می رسید و در کشویی به آرامی عقب کشیده شد و متعاقباً سکوت مطلق ، آن حسینیه را فرا گرفت و آرام آرام پرتو نور افشان چهره مبارک امام (ره)هویدا شد و به بناگاه حسینیه غرق در نور و صفا و نشاط شد وبوی عطر بر فضای حسینیه سایه افکند . اینهمه شور و هیجان اینهمه عشق و علاقه و اینهمه شادی و نشاط ، وجود مبارک امام در مقابل دیدگان و طنین فریاد الله اکبر و صلوات بر محمد و ال محمد صحنه ای بود وصف ناشدنی و امام با قامتی استوار و چهره ای شاداب و مملو از محبت و مهربانی به آرامی به موج احساسات دلباختگانش با تکان دادن دست و نگاهی پر نفوذ و با معنییش پاسخ می گفت . گوئی که تمام این حوادث واین همه تبادل احساسات را به خواب می دیدم ولی این دقایق خیلی سریع گذشت و رزمندگان بادعای خیر به جانش و دادن شعارهای آتشین امام را بدرقه کردند . ولی خاطره این ملاقات تا زنده هستم در خاطرم زنده و تازه است و تصویری را از امام به چشم دیده ام با هیچ تصویر فیلم ، پوستر و عکسی قابل قیاس نیست »

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه