شناسه: 114883

عشق شهادت

به روایت از اکبر دل خوش دولت آبادی : آخرین باری که براتعلی به مرخصی آمده بود با تمام اهالی روستا خداحافظی کرد گویا به ایشان الهام شده بود که این سفر، آخرین سفر اوست و باید خود را برای مسافرتی طولانی آماده کند وقتی به من رسید بعد از احوالپرسی پرسیدم کجا با این عجله؟ گفت: در منطقه وضعیت بحرانی حاکم است و به وجود ما شدیدا نیاز است باید زود به منطقه برگردم وقت خیلی کم است پرسیدم: پس حالا کجا؟ گفت به مشهد می روم تا بعد از زیارت آقا امام رضا علیه السلام عازم منطقه شوم گفتم اگر اجازه دهید من هم تا مشهد همسفر شما باشم با کمال خوشحالی گفت افتخار می کنم من هم شوق زده مثل کسی که مدتهاست طعم خوشی را نچشیده و خود را محبوس در دامان زندگی انباشته از فرط خوشحالی سر از پا نمی شناختم زیرا که همسفر مردی می شدم که زبان زد همگان بود در مهربانی و شجاعت و چند صباح عمر با عزت خود را در بستر عشق به خدا گذراند، راه افتادیم در حالی که ایشان مدام زیر لب زمزمه می کرد به ندرت متوجه می شدم که چه می گوید آنچه دستگیر می شد ذکر خدا و تلاوت سوره ی الحمد و توحید و ... بود. در بین راه که با اتوبوس عازم مشهد بودیم مدام قرآن کوچکی را که در جیب داشت ورق می زد و ذکر خدا می گفت. حال و هوای خاصی داشت. محال بود بود که بتوانم درک کنم آن حالاتی را که در آن لحظه داشت گاهی به خود می بالیدم چون دوستی داشتم که در عرصه ی گیتی شمع و چراغ دیگران بود در خصوص عبور از تاریکی ها و لحظه های تار و مبهم زندگی گاهی افسوس می خوردم که چرا ما نباید چنین باشیم.گاهی اشک می ریخت و از این که چند روزی از همرزمان خود دور بود و نتوانسته بود به تلاش هم رکاب عاشقان خدا شود افسوس می خورد و گاهی در خصوص زندگی و دلباختن به او تعریف هایی می کرد به مشهد رسیدیم بدون آن که متوجه شوم که از کجا گذشتیم و چگونه آمدیم مات و مبهوت غرق در افکارم بودم که فکرم را به خود مشغول کرده بود بی درنگ خود را به حرم مطهر رساندیم و مشغول زیارت شدیم دست بر ضریح گرفته بود آن قدر اشک می ریخت که تمام زائران را متوجه خود نموده بود و با صدای بلند شهادت خودش را از ثامن الحجج علیه السلام می طلبید و همان طور هم شد. رفت و ما را در بستر زندگی تنها گذاشت. ای شکیباترین خاک با ما بگو آن شهید وقتی سر خونین به شانه ات نهاد در گوش تو چه نجوا کرد و آن سر بریده در گودال بر که تبسم نمود تو طهارت در خون عاشقان حق کرده ای و شایسته ی قدوم معشوق شده ای با آن هنگام که بر سر کشته ی خویش می آید به شکرانه ی این نعمت جرعه ای از معرفت بر ما بپوشان و لحظه ای پرده از حقیقت پرواز در برابر ما شکسته بالان زخمی بگشا تا به هوای سر و کویشان پر و بالی بزنیم. چه شکیبایی تو ای خاک! به امید آن روز که بتوانیم نصایح و اندرزهای جامع و حیاتی این عزیزان را در بلندای این مرز و بوم و گوش مشتاقان حقیقت برسانیم و تداوم بخش راه این عزیزان باشیم.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه