قناعت و صرفه جويي
راوی ن.م مجنون : یک روز به همراه برادرم حیدر مشغول چراندن گوسفندان بودیم. هنگام ظهر شیر از گوسفندان دور شدیم و برای نهار خوردیم و مقداری شیر اضافی مانده بود. من می خواستم آنها را دور بریزیم که با ممانعت برادرم حیدر مواجه شدم ایشان گفتند: ممکن است. یک نفر در این صحرا گرسنه باشد و احتیاج به آن داشته باشد و در راه به مزار حلقه کوشی رسیدیم و دیدیم یک نفر در آنجا هیزم جمع می کرد حیدر گفت: شیرها را به آن مرد بده و من اینکار را کرد و آن مرد شیر را خورد و از ما تشکر کرد.
ثبت دیدگاه