خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
راوی بتول پاسدار شهری : بعد از شهادت برادرم خیلی دوست داشتم او را دوباره می دیدم و با او محبت می کردم یک روز که دلم خیلی گرفته بود عکس او را جلوی خودم گذاشتم و با عکس محبت کردم و اشک می ریختم تا اینکه خوابم برد در خواب برادرم حسین پاسدار را دیدم که با لباس های سفید و زیبایی به پیش من آمد او صورت بسیار نورانی داشت به من گفت: شما چرا اینقدر ناراحت هستید و گریه می کنید. گفتم چرا دیگر به ما سر نمی زنی؟ من دلم خیلی برایتان تنگ شده است او دست مرا گرفت و به همراه خود که یک باغ بزرگ که سرتاسر آن را گل های زیبا و درختان سر به فلک کشیده پوشانده بود وارد کرد کمی در باغ قدم زدیم به من گفت: این باغ و آن خانه که آنجا می بینید از آن من است و من در اینجا زندگی می کنیم، شما بیبینید و برای مادر نیز بگویید که اینقدر برای من گریه نکند جای من بسیار خوب است و امیدوارم که شما هم پیش من بیایید از خواب بیدار شدم و خیلی خوشحال بودم. سریع لباس پوشیدم و خودم را به خانه مادرم رساندم و خوابم را برای آنها تعریف کردم و گفتم که دیگر ناراحت نباشید او در بهشت قرار دارد و بهترین باغ و خانه بهشتی را دارد و سفارش کرد که به شما بگویم برایش گریه نکنیم.
ثبت دیدگاه