شناسه: 132456

خواب ورویای دیگران در مورد شهید

به روایت از با اطمینان : من از دوستان فرزندم حمید رضا شنیده بودم که حمید رضا دوست داشته شهید گمنام باشد در آخرین مرحله ای که در سال 66 به جبهه اعزام شد بعد از مدتی به من خبر دادند که حمید رضا به شهادت رسید و جنازه اش هم جا مانده است . من از شهادتش غمگین نبودم چون شهادتش را به خود القاء کرده بودم ولی از اینکه جنازه اش را نبینم ناراحت بودم وبنابراین همیشه خواسته ام از خداوند این بود که جنازه فرزندم را ببینم تا دلم آرام گردد . و این خواسته هفت سال به طول انجامید تا اینکه یک شب در عالم خواب دیدم که پروانه ای زیبیا به رنگ طلایی و با بالهای مزین شده با نگین که از هر نگین آن نوری سفید رنگی می درخشید روی صورتم نشست و پس از لحظه ای به سقف منزل پرید و این عمل را چند بار تکرار کرد و من در همان حالت خواب تعجب کردم و از خواب بیدار شدم و به فکر فرو رفتم و چند روزی بعد از این موضوع به من اطلاع دادند جنازه حمید رضا که مشتی استخوان است پیدا شده است .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه