خاطرات سیاسی
به یاد دارم قبل از انقلاب وقتی برای نماز به مسجد می رفت با دیگران درباره انقلاب نیز صحبت می کرد و مردم را آگاه می نمود. یکی از روزها طبق معمول برادرم به مسجد رفت و داشت صحبت می کرد که ساواکیها با او درگیر شدند. و بلاخره با وساطت کدخدای ده با هزار التماس توانستیم برادرم را از دست آنها رها کنیم.
ثبت دیدگاه