شناسه: 132909

پیش بینی شهادت

به روایت از صغری امیرآبادی زاده : یک روز در خیابان با برادرم محمّدرضا می رفتم . من یک حوالة کفش داشتم به او دادم و گفتم : این حواله را از کفش ملّی بگیر . ایشان حواله را گرفتند و با آن کفشها را گرفتند . وقتی که کفشها را گرفتند دیدم به آنها خیره شد و به او گفتم : چه شده آیا پسند شما نیست . در جواب گفتند : نه اینطور نیست . ولی من می دانم این کفشها به پایم نخواهد رفت . گفتم : چرا ؟ ایشان در جواب گفتند : برادر جان این سفر آخر من است و همین طور هم شد رفت و به درجة رفیع شهادت نائل آمد .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه