شناسه: 132984

محبت و مهربانی

پسرم حجت پنج روزه بود که قربانعلی به مرخصی آمده بود. به او گفتم: نرو این قنداق بچه را دور سرت می گردانم، تا صدقه ات شود. گفت:" مادرجان این چه حرفی است که می زنی، از این حرفها نزن. اینها سربازان امام زمان هستند،او هم زندگی را دوست دارد. چرا این حرفها را می زنی؟" چندروز از رفتنش نگذشته بود که به فیض شهادت نائل شد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه