شناسه: 133014

خبرشهادت

به روایت از شاه صنم امامی : برای بار دومی که برادرم حسین امامی خواست به جبهه برود. پدرم رضایت نداد و گفت همان یک دفعه ای که رفته ای بس است دیگر نمی خواهد به جبهه بروی . چون من تنها هستم ولی ایشان با اصرار زیاد پدر را راضی کرد تا به جبهه برود . هشت روز دیگر به عید نوروز مانده بود که به همراه فرزندم برای زیارت به شهر رفته بودیم. پسرم گفت: مادر جان من می روم به همین مغازه ای که دایی نامه هایش را به آنجا می فرستد شاید نامه ای آمده باشد. پسرم رفت و بعد از چند دقیقه ای برگشت و به من چیزی نگفت. دو روز گذشت تا اینکه پسرم به من گفت: مادر جان بیا برگردیم روستا. گفتم مادر جان تازه آمدیم کجا برویم هر طوری بود به روستا آمدیم. وقتی از ماشین پیاده شدیم. یکی از کارکنان سپاه به ما خبر داد که برادرم حسین امامی به فیض عظیم شهادت نائل آمده است.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه