شناسه: 133787

خواب و رویای دیگران در مورد شهید

به روایت غلام علی اسلامی : ادم هست ده روز مانده بود به شهادت فرزندم مسلم اسلامی که یک شب در خواب دیدم که هیئت عزاداری به طرف روستای ما در حرکت است. من هم لباس مشکی پوشیدم به همراهی هیئت رفتم . بعد از کمی همراهی هیئت متوجه سید بزرگواری شدم که دست بر شانه من گذاشت و گفت : شما نمی خواهد عزاداری کنید . گفتم : چرا ؟ گفت : چون شما صاحب عزا هستید . تا این حرف را گفت من بلند صدا زدم نکند پسرم مسلم به شهادت رسیده است . از خواب پریدم و خیلی پریشان شدم . از آن موضوع ده روز گذشت و زمانی که خبر شهادت پسرم را آوردند . وقتی زمان دقیق شهادت او را پرسیدم متوجه شدم درست همان شبی بوده که من آن خواب را دیده بودم .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه