عشق به جهاد 1
به یاد دارم نوبت اولی که به جبهه رفته بود، پس از مدتی برای ده روز به مرخصی آمد، پس از اتمام ده روز دوباره به جبهه رفت. پس از مدتی دوباره بیست روز به مرخصی آمد این بار که می خواست به جبهه برود به او گفتم: تازه آمده ای، کمی استراحت کن، تا خستگی از تن تو بیرون شود. خندید و گفت: « من که نمی خواه به جبهه بروم، می خواهم به باشگاه پیش دوستانم بروم.» برای بار سوم بدون خداحافظی به جبهه رفت. موقعی متوجه شدیم که اعزام شده بود. ما هم او را به خدا سپردیم. و این بار به فیض شهادت نائل شد
ثبت دیدگاه