شناسه: 134194

عشق به جهاد

راوی نصرالله احمدیان: پسرم نورالله احمدیان قصد داشت تا به همراه برادرش برات به جبهه اعزام شوند ولی موقع اعزام گفتند که باید یک نفر از آنها اعزام شوند و دیگری بماند بعد از اینکه اولی آمد برود. نورا... گفت: من می روم ولی برات هم راضی نمی شد بالاخره به هر طریق بود برادرش را راضی کرد و به منطقه رفت. در آن زمان دامادمان نیز درجبهه بود و چند وقت بود که از او خبری نداشتیم.ایشان برای دلداری دادن خواهرش به او می گفت من می روم و حتماً همسرت را صحیح و سالم به خانه می فرستم. بالاخره به جبهه رفت و شهید شد و دامادم نیز چند ماه بعد از او خبر شهادتش آمد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه